#یادش_بخیر
دقیقا پارسال، همین ساعتا بود؛
تهران رسیدم؛
آخه رفته بودم ماشین خواهر رو تحویل بگیرم
اومد مرقد امام سوارم کرد.
گفت: خسته ای, تو از همینجا راه بیافت سمت قم, منم یه جوری میرم خونمون؛
من پارسال ۱۴ اسفند از پایان نامم دفاع کردم
با کلی ذوق درباره پایانامم سوال میکرد.
گفتم: هر شب یکی دو تا جنازه تو این منطقه پیدا میشه ! اینجا بزارمتو برم؟
رسوندمش خونشون؛
گفت: تا اینجا اومدی بیا بالا یه قهوه بزن خوابت بپره؛
قهوه رو زدم؛
یه مشت برگه های پایان نامه آورد که یا استاد راهنما یا داور نوشته بود دکتر محمد مهدی لطفی نیاسر
گفتم: مگه دکتری خوندی؟
گفت میخوام بخونم ولی به خاطر تخصصم دارم کمک دانشجویان میکنم توی پایان نامههاشون.
یه کتیبه آورد، روش اسم حضرت رقیه(س) نوشته بود .
گفت: امانت باشه پیشت تا بعد از عید .
بعد از عید .
عید .
دلم یه دل سیر خواب میخواد .
قهوه هم نمیخوام .
شاید دوباره اونجا نگاهمون به هم گره خورد.
روایت برادر کوچک شهید از آخرین دیدارها.
درباره این سایت